شما چه می کردید ؟
شرکتی بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که فقط یک پرسش داشت و پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
یک پیرزن که در حال مرگ است.
یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است.
یک دوست قدیمی که مدتها او را ندیده اید و این دیدار برای شما بسیار اهمیت دارد .
شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که میتوانید جبران کنید.
شما باید دوست قدیمی تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیل خاصی برای پاسخ خود نداشت . او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه دوست قدیمی ام منتظر اتوبوس میمانیم و مدتها با هم گفتگو می کنیم .
خوب دقت کنید :
همه میپذیرند که پاسخ آن فرد بهترین پاسخ است، اما هیچکس در ابتدا به این پاسخ فکر نمیکند. می دانید چرا؟
زیرا ما هرگز نمیخواهیم چیزهایی که داریم را (ماشین) از دست بدهیم. اگر قادر باشیم خودخواهیها یمان را کنار بگذاریم ، محدودیت ها را
از خود دور کنیم و از داشته هایمان ببخشیم ، آنگاه به یقین میتوانیم چیزهای بهتری به دست بیاوریم.